این من هستم!
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
نفس ما
آبجی تینا کوچولوی خودم
آبجی اسما
رازنوشتِ يــــه پسرهــــ
دانلود نرم افزار های پرتابل
افکار یک ذهن مضطرب
ما دو نفر
تنبیه داداشم
ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داناک می ترسه! و آدرس danak-tanha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 42
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 44
بازدید ماه : 66
بازدید کل : 40298
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 209
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
سمانه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 25 آذر 1391برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : سمانه

 

اسمش برفالو هستش.

 
جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 18:4 :: نويسنده : سمانه

 اولين برف امسال از سه ساعت پيش شروع به باريدن کرده،البته اينجا، تو پرديس.شايد باورتون نشه ولي ظرف نيم ساعت همه جا سفيد پوش شد.


من اونقدر هيجان زده ام که خدا مي دونه.آخه من از بچگي عاشق برف بودم.
 
 
این عکس و از پنجره اتاقم گرفتم.می بینید چقدر برف اومده؟!!!!!!!
 
پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : سمانه

  داستانی کوتاه از خودم


 

- ((امشب مي كشمت...دارت مي زنم.))

-))نه... خواهش ميكنم...من))

-((حرف نزن...ساكت...هر چه قدر حرف زدي بسه...ديگه نه...))

-((يه دقيقه گوش كن...شايد...))

-((خفه شو...خفه شو...گفتم كه،امشب تيكه تيكت ميكنم،صبر كن وببين.))

-((مگه من چي كار كردم؟!!! يه كم فكر كن...جز كمك كاري هم كردم؟!!! تو كه هميشه دوسم داشتي... هميشه باهام موافق بودي... حالا يهو چي شده؟!))

-((ازت متنفرم... ميفهمي؟!! ازت بدم مياد و امشب از شرت خلاص ميشم. زندگيمو به گند كشيدي...نمي بيني؟!! موافقت بودم چون كور بودم.. كر بودم.. ولي ديگه نميخوام... امشب براي هميشه چالت ميكنم... اصلا چرا امشب؟!!! همين الان ميكشمتو چالت ميكنم.))

-((نه... صبر كن... نه نه.. وايسا!!!...اشتباه نكن... پشيمون مي شي هااا... وايسااااا...))

اما او اين بار ديگر صبر نكرد... به نماز ايستاد و دل تاريكش را با تير ايمان غرق خون كرد...

 
یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 6:10 :: نويسنده : سمانه

 سلااااااااااااااااام به همه دوستای گلم.اگه بگم دلم براتون تنگ شده دروغ گرفتم!!!!!! چون دلم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی براتون تنگ شده.

نمی دونید تو این مدت نبودنم چی کشیدم.

بگم از اینجا... 

پردیس جای قشنگیه..هم قشنگ،هم خوش آب و هوا.به قول مادرم اینجا امکانات خوبه،فقط تجملات کمه، که به نظر من بزرگترین حسنشه.

قراره از دانشگاهمم انتقالی بگیرم به دانشگاه اینجا..البته دوستام خیلی مخالف هستن، میگن خوب ما هم مثل تو روزی دو ساعت تو راهیم ولی از این اداها در نمی یاریم و حرف انتقالی نمی زنیم!!! شاید هم راست بگم ولی خوب هم خودم اینجوری راحترم هم از همه مهمتر مادرم راضی تره،مامانارو که می شناسید؟!!!!!!!!

چند روز پیشم به بهانه گودبای پارتی یه ناهار حسابی ازم گرفتن.میگم نامردا من که تا آخر ترم هستم.تازه دارم خارج که نمی رم،همین بغلم.زود به زود بهتون سر می زنم.ولی به خرجشون نرفت.نه به اون مخالفت کردنشون نه به دولپی ناهار خوردنشون!!!!!!!!!

ببخشید که اینقدر اومدنم دیر شد،تازه اینترنتو هنوز درست و حسابی راه ننداختیم.یه بسته 30 روزه GPRS همراه اول فعال کردم.فعلا.تا ببینم بعد چی کار می کنم.

همه تونو دوست دارم و هر کجای دنیا که برم همیشه با شما خواهم بود همیشه.

 

 
چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 23:43 :: نويسنده : سمانه

 دوستان یه مدتیه وقت نمی کنم مثل قبل بیام نت چراااااااا؟!!

چون داریم اسباب کشی می کنیم و بدجوری درگیرم.داریم می ریم پردیس.دیگه از آلودگی و ترافیک این شهر بدجوری کلافه شده بودیم، این شد که تصمیم گرفتیم بریم پردیس.تا یه مدت ممکنه تو خونه جدید اینترنتمون وصل نباشه و نتونم بیام(امیدوارم این وضع زیاد طولانی نشه)

ولی سعی می کنم تو این مدت هم که ممکنه اینترنت نداشته باشیم کم و بیش سر بزنم.این و گفتم که از غیبتام دلگیر نشید.پیشاپیش معذرت و خداحاففففففففففظظ.

 
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 20:20 :: نويسنده : سمانه

امروز ساعت 3:45 تا 5:15 آز فیزیک 2 داشتم، با خانم(م.ک).نا خواسته زیر آب دوتا پسره رو زدم...باور کنید نا خواسته بود. اول که رفتم سر کلاس خیلی زود رسیده بودم، فقط من بودم و دوتا پسر دیگه. یکیشون گزارش کارش و داشت نشونه استاد می داد.من و اون یکی پسره هم نگاه می کردیم.خدایی گزارش کارشو خوب نوشته بود.استاد که بررسی می کرد هی می گفت..استاد دیگه (+2) گرفتیم دیگه...استاد بدید دیگه و...خلاصه هی حرف میزد.

اینم بگم که نمره هر گزارش کار 2 نمره ست ولی اگه خیلی خوب و مرتب نوشته باشی و اصلا غلط نداشته باشی و خلاصه خیلی معرکه باشی(+2) می گیری.

استاد که بررسی هاش تموم شد گفت...خوبه ولی نتیجه رو ننوشتی...دوباره پسره هی گفت..نه نوشتیم و هی اصرار کرد و خلاصه استاد گفت که باشه با ارفاق (+2) می دم و با مداد بهش نمره داد.بعد گزارش و بست، طوری که صفحه اول که اسم گزارش و اسم دانشجو و تاریخ انجام آزمایش نوشته، رو موند.من دیدم که تاریخ آزمایش و زده8/18. در حالی که آزمایشو روز 8/17 انجام داده بودیم. من یه لحظه به خودم شک کردم که نکنه من اشتباه کردم.گفتم...استاد آزمایش روز 17ام بود یا 18ام؟ اون یکی پسره گفت..17ام بود استاد.استاد یهو گفت...چی؟!!چرا زدی 18ام؟نکنه فرداییش با یه استاد دیگه انجام دادی؟!!باید+تو پاک کنم.پسره گفت...نه استاد، به خدا چون گزارش و فرداییش نوشتم اشتباه کردم. استاد گفت من نمی دونم..اشتباه به این بزرگی کردی +هم می خوای؟!!!این از اولی...

بعد از چند دقیقه کم کم بقیه بچه ها هم امدن و دونه دونه میومدن و گزارش کاراشونو می دادن تا استاد نمره بده.یه پسره وقتی گزارش کارشو داد همه از جمله استاد کف کردیم...باید می دید....دست هرچی دختره  از پشت بسته بود..صفحه اول که گل و بلبل...داخلش...تو هر صفحه کادرای رنگی وتیتر های درشت حاشیه کاری شده و...خلاصه هرچی بگم کم گفتم.استاد که از صفحه اول شروع کرد به تمجید...به به..یاد بگیرید..دانشجو یعنی اینا...من گفتم..استاد دیگه بررسی نمی خواد پس..(+2) بدید بره دیگه. استاد گفت..نه نه من که به زیبایی نمره نمی دم.چون همشو درست نوشته و در عین حال مرتب و قشنگه (+2) می گیره...

باز یه چند دقیقه ای گذشت و دوتا دوستام اومدن و رفتن که گزارشاشونو بدم منم رفتم که ببینم چی میشه..اونا هم خوب کار کرده بودن.همونطور که استاد داشت چک می کرد ما سه تا سر شوخی و خنده و باز کردیم و از هر دری با استاد گپ می زدیم از جمله گزارش کار بچه ها ،که استاد یهو گزارش اون پسره که خیلی گل و بلبل داشت و با خنده گذاشت رو میز و گفت..بچه ها بچه ها اینو ببینید...ما سه تا هم با مسخره بازی شروع کردیم به ورق زدم گزارش و هر ورقی که میزدیم دوستام می گفتن..ااااااه...واااااااایییی....به به..تا اینکه رسیدیم به نمودار،که من یهو دیدم نمودارش معادله ی خط نداره. گفتم... استاد استاد نمودارش معادله نداره..دوستام گفتن...بابا ای ول...بابا دقیق. استاد گفت...بده ببینم!!بعد نگاه کرد دید راست می گم. یهو گفت...آقای فلان چند لحظه تشریف میاری؟! حالا ما سه تا خندمون گرفته چه جور. من گفتم...بچه ها بی خیال پاشید در ریم.خیلی ضایع ست. دوستم هی می گفت...نه وایسا خیلی باحاله بذار ببینیم چی می شه.پسره اومد و استاد گفت...تو که نمودارت معادله نداره،چطوری شیب و حساب کردی؟!!شیب و که حساب نکردی پس Rنهایی هم نتونستی حساب کنی....حالا دوتا رفیق من هم هی می خندن...

ولی آخر سر خدارو شکر+تو ازش نگرفت.گفت چون خیلی زحمت کشیدی ایندفعه ارفاق می کنم.

راستی نگفتم...من و دوستام هم (+2) گرفتیم.

 

 

 
چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, :: 11:24 :: نويسنده : سمانه

 سلام به همه.ما دوشنبه غروب برگشتیم تهران.نمی دونید دلم برای همه تون به خصوص یه نفر که خودش می دونه چقدر تنگ شده بود.جاتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت.یه سری عکس هم گرفتم ولی هنوز موفق نشدم آپلودشون کنم.اما هرچه سریعتر می ذارمشون و امیدوارم که خوشتون بیاد.

 
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 13:4 :: نويسنده : سمانه

 فردا به امید خدا قراره کله ی سحر بریم شمال.آخه تابستون نتونستیم بریم و به جاش قرار شده الان بریم.برای این سفر مجبور شدم دوتا از کلاسامو بپیچونم ولی ارزششو داره چون قراره خیلی خوش بگذره، اصلا مگه میشه شمال به آدم بد بگذره؟!!!!!!!.خونه ی هر دو دایی هام شماله،دو روز خونه یه داییم می ریم و دو روز هم خونه اون داییم، البته خونه دایی بزرگم و خونه پدری مادرم به هم چسبیده است، از وقتی که پدر بزرگ و مادر بزرگم فوت کردن هردو خونه ادغام شدن.اگه شد براتون عکس می گیرم و می ذارم آخه خیلی جای قشنگیه.یکشنبه یا دوشنبه هم برمی گردیم. پس فعلا خداحافظ.........

یادم رفت بگم امروز قراره برای اولین بار دخترعمو دار بشم، آخه من چهار تا پسر عمو دارم اما دختر عمو ندارم،در واقع تا همین امروز من تنها دختر خانواده پدریم بودم چون عمه هم ندارم.اما امروز یه کوچولوی شیطون قراره منو از تک بودم دربیاره.باید حسابشو برسم...نه؟!! 

 
یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, :: 18:23 :: نويسنده : سمانه

 امروز به کلاس دیر رسیدم آخه خواب موندم.وقتی رفتم فهمیدم استاد تقریبا سر ساعت اومده.وقتی استاد و دیدم انگار یه چیزی خورده باشه تو سرش، زمین تا آسمون با همیشه اش فرق کرده بود.نه حرف متفرقه میزد، نه میخندید ، نه می خندوند، نه .... خلاصه خیلی جدی فقط درس می داد.اول فکر کردم شاید بنده خدا یکی از آشناهاش فوت کرده، آخه هفته پیشم نیومده بود دیگه.اما بعد فهمیدم قضیه چیه.

چند وقت پیش چندتا از بچه ها یه نامه اعتراض داده بودم به رییس دانشگاه که این استاد یه خط در میون دیر میاد و وقتی هم که میاد نیم ساعت فقط خاطره تعریف می کنه و اینکه نمره میانترم و فقط به کسایی می ده که از قیافشون خوشش میاد و ...خلاصه کلی زیرآبشو زده بودم تو نامهه، خدایی هم همش راست بود.

معلوم بود یه تذکر تپل از رییس دانشگاه دریافت کرده که حالا مثلا داشت سر کلاس جبران می کرد، مثلا می خواست بگه از این به بعد دیگه رنگ شوخی و خنده رو نمی بینید.اما بازم آخرای کلاس نتونست طاقت بیاره بازم یه کم خندید و با یه دختره شوخی کرد.

راستی یه خبر من و چند تا از دوستای دانشگام یه وبلاگ زدیم و قراره توش کلی چیز بنویسیم،سر بزنید بهمون.

                     nafase-ma.loxblog.com

 
جمعه 5 آبان 1391برچسب:, :: 11:1 :: نويسنده : سمانه