|
جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 18:4 :: نويسنده : سمانه
اولين برف امسال از سه ساعت پيش شروع به باريدن کرده،البته اينجا، تو پرديس.شايد باورتون نشه ولي ظرف نيم ساعت همه جا سفيد پوش شد. من اونقدر هيجان زده ام که خدا مي دونه.آخه من از بچگي عاشق برف بودم.
![]() این عکس و از پنجره اتاقم گرفتم.می بینید چقدر برف اومده
![]() ![]()
پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : سمانه
داستانی کوتاه از خودم
- ((امشب مي كشمت...دارت مي زنم.)) -))نه... خواهش ميكنم...من)) -((حرف نزن...ساكت...هر چه قدر حرف زدي بسه...ديگه نه...)) -((يه دقيقه گوش كن...شايد...)) -((خفه شو...خفه شو...گفتم كه،امشب تيكه تيكت ميكنم،صبر كن وببين.)) -((مگه من چي كار كردم؟!!! يه كم فكر كن...جز كمك كاري هم كردم؟!!! تو كه هميشه دوسم داشتي... هميشه باهام موافق بودي... حالا يهو چي شده؟!)) -((ازت متنفرم... ميفهمي؟!! ازت بدم مياد و امشب از شرت خلاص ميشم. زندگيمو به گند كشيدي...نمي بيني؟!! موافقت بودم چون كور بودم.. كر بودم.. ولي ديگه نميخوام... امشب براي هميشه چالت ميكنم... اصلا چرا امشب؟!!! همين الان ميكشمتو چالت ميكنم.)) -((نه... صبر كن... نه نه.. وايسا!!!...اشتباه نكن... پشيمون مي شي هااا... وايسااااا...)) اما او اين بار ديگر صبر نكرد... به نماز ايستاد و دل تاريكش را با تير ايمان غرق خون كرد... ![]()
یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 6:10 :: نويسنده : سمانه
سلااااااااااااااااام به همه دوستای گلم.اگه بگم دلم براتون تنگ شده دروغ گرفتم!!!!!! چون دلم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی براتون تنگ شده نمی دونید تو این مدت نبودنم چی کشیدم. بگم از اینجا... پردیس جای قشنگیه..هم قشنگ،هم خوش آب و هوا.به قول مادرم اینجا امکانات خوبه،فقط تجملات کمه، که به نظر من بزرگترین حسنشه. قراره از دانشگاهمم انتقالی بگیرم به دانشگاه اینجا..البته دوستام خیلی مخالف هستن، میگن خوب ما هم مثل تو روزی دو ساعت تو راهیم ولی از این اداها در نمی یاریم و حرف انتقالی نمی زنیم چند روز پیشم به بهانه گودبای پارتی یه ناهار حسابی ازم گرفتن ببخشید که اینقدر اومدنم دیر شد،تازه اینترنتو هنوز درست و حسابی راه ننداختیم.یه بسته 30 روزه GPRS همراه اول فعال کردم.فعلا.تا ببینم بعد چی کار می کنم. همه تونو دوست دارم و هر کجای دنیا که برم همیشه با شما خواهم بود همیشه.
![]()
چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 23:43 :: نويسنده : سمانه
دوستان یه مدتیه وقت نمی کنم مثل قبل بیام نت چراااااااا چون داریم اسباب کشی می کنیم و بدجوری درگیرم ولی سعی می کنم تو این مدت هم که ممکنه اینترنت نداشته باشیم کم و بیش سر بزنم.این و گفتم که از غیبتام دلگیر نشید.پیشاپیش معذرت و خداحاففففففففففظظ ![]()
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 20:20 :: نويسنده : سمانه
امروز ساعت 3:45 تا 5:15 آز فیزیک 2 داشتم، با خانم(م.ک).نا خواسته زیر آب دوتا پسره رو زدم اینم بگم که نمره هر گزارش کار 2 نمره ست ولی اگه خیلی خوب و مرتب نوشته باشی و اصلا غلط نداشته باشی و خلاصه خیلی معرکه باشی(+2) می گیری. استاد که بررسی هاش تموم شد گفت...خوبه ولی نتیجه رو ننوشتی...دوباره پسره هی گفت..نه نوشتیم و هی اصرار کرد و خلاصه استاد گفت که باشه با ارفاق (+2) می دم و با مداد بهش نمره داد.بعد گزارش و بست، طوری که صفحه اول که اسم گزارش و اسم دانشجو و تاریخ انجام آزمایش نوشته، رو موند.من دیدم که تاریخ آزمایش و زده8/18. در حالی که آزمایشو روز 8/17 انجام داده بودیم. من یه لحظه به خودم شک کردم که نکنه من اشتباه کردم بعد از چند دقیقه کم کم بقیه بچه ها هم امدن و دونه دونه میومدن و گزارش کاراشونو می دادن تا استاد نمره بده.یه پسره وقتی گزارش کارشو داد همه از جمله استاد کف کردیم باز یه چند دقیقه ای گذشت و دوتا دوستام اومدن و رفتن که گزارشاشونو بدم منم رفتم که ببینم چی میشه..اونا هم خوب کار کرده بودن.همونطور که استاد داشت چک می کرد ما سه تا سر شوخی و خنده و باز کردیم و از هر دری با استاد گپ می زدیم از جمله گزارش کار بچه ها ،که استاد یهو گزارش اون پسره که خیلی گل و بلبل داشت و با خنده گذاشت رو میز و گفت..بچه ها بچه ها اینو ببینید...ما سه تا هم با مسخره بازی شروع کردیم به ورق زدم گزارش و هر ورقی که میزدیم دوستام می گفتن..ااااااه...واااااااایییی....به به ولی آخر سر خدارو شکر+تو ازش نگرفت.گفت چون خیلی زحمت کشیدی ایندفعه ارفاق می کنم. راستی نگفتم...من و دوستام هم (+2) گرفتیم
![]()
چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, :: 11:24 :: نويسنده : سمانه
سلام به همه.ما دوشنبه غروب برگشتیم تهران.نمی دونید دلم برای همه تون به خصوص یه نفر که خودش می دونه چقدر تنگ شده بود ![]()
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 13:4 :: نويسنده : سمانه
فردا به امید خدا قراره کله ی سحر بریم شمال یادم رفت بگم امروز قراره برای اولین بار دخترعمو دار بشم ![]()
یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, :: 18:23 :: نويسنده : سمانه
امروز به کلاس دیر رسیدم آخه خواب موندم چند وقت پیش چندتا از بچه ها یه نامه اعتراض داده بودم به رییس دانشگاه که این استاد یه خط در میون دیر میاد و وقتی هم که میاد نیم ساعت فقط خاطره تعریف می کنه و اینکه نمره میانترم و فقط به کسایی می ده که از قیافشون خوشش میاد و ...خلاصه کلی زیرآبشو زده بودم تو نامهه، خدایی هم همش راست بود. معلوم بود یه تذکر تپل از رییس دانشگاه دریافت کرده راستی یه خبر من و چند تا از دوستای دانشگام یه وبلاگ زدیم و قراره توش کلی چیز بنویسیم،سر بزنید بهمون ![]() ![]() |