|
چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : سمانه
امروز امتحان پایان ترم آزمایشگاه فیزیک2 بود.مثل آب خوردن بود امتحان در سه تایم مختلف برگزار شد.8-10،10-11و 11-12.من ساعت آخر بودم. یه کم زود رفته بودم هنوز یه دختره پسره که بغل هم نشسته بودن داشتن امتحان می دادن.بعد استاد گزارش کارا رو گرفت می خواست بره به من گفت تو مراقب باش یه ده دقیقه دیگه ورقارو ازشون بگیر بیار بده من من دیگه چیزی نگفتم ،چون استاد حتما خودش می دونست که اگه از کلاس بره بیرون اونا تقلب می کنن و هیچ دانشجویی هم نمی تونه جلوشونو بگیره.آخر سرم پسره هردو ورقه رو برداشت و بهم گفت:خودم می دم به استاد. فقط یه چیز بد. یادم رفت از استاد خداحافظی کنم ![]()
جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 18:4 :: نويسنده : سمانه
اولين برف امسال از سه ساعت پيش شروع به باريدن کرده،البته اينجا، تو پرديس.شايد باورتون نشه ولي ظرف نيم ساعت همه جا سفيد پوش شد. من اونقدر هيجان زده ام که خدا مي دونه.آخه من از بچگي عاشق برف بودم.
![]() این عکس و از پنجره اتاقم گرفتم.می بینید چقدر برف اومده
![]() ![]()
پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : سمانه
داستانی کوتاه از خودم
- ((امشب مي كشمت...دارت مي زنم.)) -))نه... خواهش ميكنم...من)) -((حرف نزن...ساكت...هر چه قدر حرف زدي بسه...ديگه نه...)) -((يه دقيقه گوش كن...شايد...)) -((خفه شو...خفه شو...گفتم كه،امشب تيكه تيكت ميكنم،صبر كن وببين.)) -((مگه من چي كار كردم؟!!! يه كم فكر كن...جز كمك كاري هم كردم؟!!! تو كه هميشه دوسم داشتي... هميشه باهام موافق بودي... حالا يهو چي شده؟!)) -((ازت متنفرم... ميفهمي؟!! ازت بدم مياد و امشب از شرت خلاص ميشم. زندگيمو به گند كشيدي...نمي بيني؟!! موافقت بودم چون كور بودم.. كر بودم.. ولي ديگه نميخوام... امشب براي هميشه چالت ميكنم... اصلا چرا امشب؟!!! همين الان ميكشمتو چالت ميكنم.)) -((نه... صبر كن... نه نه.. وايسا!!!...اشتباه نكن... پشيمون مي شي هااا... وايسااااا...)) اما او اين بار ديگر صبر نكرد... به نماز ايستاد و دل تاريكش را با تير ايمان غرق خون كرد... ![]()
یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 6:10 :: نويسنده : سمانه
سلااااااااااااااااام به همه دوستای گلم.اگه بگم دلم براتون تنگ شده دروغ گرفتم!!!!!! چون دلم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی براتون تنگ شده نمی دونید تو این مدت نبودنم چی کشیدم. بگم از اینجا... پردیس جای قشنگیه..هم قشنگ،هم خوش آب و هوا.به قول مادرم اینجا امکانات خوبه،فقط تجملات کمه، که به نظر من بزرگترین حسنشه. قراره از دانشگاهمم انتقالی بگیرم به دانشگاه اینجا..البته دوستام خیلی مخالف هستن، میگن خوب ما هم مثل تو روزی دو ساعت تو راهیم ولی از این اداها در نمی یاریم و حرف انتقالی نمی زنیم چند روز پیشم به بهانه گودبای پارتی یه ناهار حسابی ازم گرفتن ببخشید که اینقدر اومدنم دیر شد،تازه اینترنتو هنوز درست و حسابی راه ننداختیم.یه بسته 30 روزه GPRS همراه اول فعال کردم.فعلا.تا ببینم بعد چی کار می کنم. همه تونو دوست دارم و هر کجای دنیا که برم همیشه با شما خواهم بود همیشه.
![]()
چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 23:43 :: نويسنده : سمانه
دوستان یه مدتیه وقت نمی کنم مثل قبل بیام نت چراااااااا چون داریم اسباب کشی می کنیم و بدجوری درگیرم ولی سعی می کنم تو این مدت هم که ممکنه اینترنت نداشته باشیم کم و بیش سر بزنم.این و گفتم که از غیبتام دلگیر نشید.پیشاپیش معذرت و خداحاففففففففففظظ ![]()
![]() |