این من هستم!
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
نفس ما
آبجی تینا کوچولوی خودم
آبجی اسما
رازنوشتِ يــــه پسرهــــ
دانلود نرم افزار های پرتابل
افکار یک ذهن مضطرب
ما دو نفر
تنبیه داداشم
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داناک می ترسه! و آدرس danak-tanha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 47
بازدید ماه : 47
بازدید کل : 39293
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 209
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
سمانه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : سمانه

 امروز امتحان پایان ترم آزمایشگاه فیزیک2 بود.مثل آب خوردن بود.نمی دونم چرا اینقدر آسون گرفته بود؟!!

امتحان در سه تایم مختلف برگزار شد.8-10،10-11و 11-12.من ساعت آخر بودم. یه کم زود رفته بودم هنوز یه دختره پسره که بغل هم نشسته بودن داشتن امتحان می دادن.بعد استاد گزارش کارا رو گرفت می خواست بره به من گفت تو مراقب باش یه ده دقیقه دیگه ورقارو ازشون بگیر بیار بده من،بعد هم رفت.پسره برگشت گفت:شما مراقبید؟!! گفتم:آره ،بعد با شوخی گفتم:سریع بنویسید،تقلبم بی تقلب. بعد بچه ها گفتن:گیر نده دیگه بهشون بذار راحت باشن. سرمو که برگردوندم دیدم به به دارن مثل چی تقلب می کنن.اصلا ورقه هارو جابه جا کرده بودن و دارشتن با هم چک می کردن.

من دیگه چیزی نگفتم ،چون استاد حتما خودش می دونست که اگه از کلاس بره بیرون اونا تقلب می کنن و هیچ دانشجویی هم نمی تونه جلوشونو بگیره.آخر سرم پسره هردو ورقه رو برداشت و بهم گفت:خودم می دم به استاد.

فقط یه چیز بد. یادم رفت از استاد خداحافظی کنم آخه به احتمال زیاد دیگه نمی بینمش.

 
شنبه 25 آذر 1391برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : سمانه

 

اسمش برفالو هستش.

 
جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 18:4 :: نويسنده : سمانه

 اولين برف امسال از سه ساعت پيش شروع به باريدن کرده،البته اينجا، تو پرديس.شايد باورتون نشه ولي ظرف نيم ساعت همه جا سفيد پوش شد.


من اونقدر هيجان زده ام که خدا مي دونه.آخه من از بچگي عاشق برف بودم.
 
 
این عکس و از پنجره اتاقم گرفتم.می بینید چقدر برف اومده؟!!!!!!!
 
پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : سمانه

  داستانی کوتاه از خودم


 

- ((امشب مي كشمت...دارت مي زنم.))

-))نه... خواهش ميكنم...من))

-((حرف نزن...ساكت...هر چه قدر حرف زدي بسه...ديگه نه...))

-((يه دقيقه گوش كن...شايد...))

-((خفه شو...خفه شو...گفتم كه،امشب تيكه تيكت ميكنم،صبر كن وببين.))

-((مگه من چي كار كردم؟!!! يه كم فكر كن...جز كمك كاري هم كردم؟!!! تو كه هميشه دوسم داشتي... هميشه باهام موافق بودي... حالا يهو چي شده؟!))

-((ازت متنفرم... ميفهمي؟!! ازت بدم مياد و امشب از شرت خلاص ميشم. زندگيمو به گند كشيدي...نمي بيني؟!! موافقت بودم چون كور بودم.. كر بودم.. ولي ديگه نميخوام... امشب براي هميشه چالت ميكنم... اصلا چرا امشب؟!!! همين الان ميكشمتو چالت ميكنم.))

-((نه... صبر كن... نه نه.. وايسا!!!...اشتباه نكن... پشيمون مي شي هااا... وايسااااا...))

اما او اين بار ديگر صبر نكرد... به نماز ايستاد و دل تاريكش را با تير ايمان غرق خون كرد...

 
یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 6:10 :: نويسنده : سمانه

 سلااااااااااااااااام به همه دوستای گلم.اگه بگم دلم براتون تنگ شده دروغ گرفتم!!!!!! چون دلم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی براتون تنگ شده.

نمی دونید تو این مدت نبودنم چی کشیدم.

بگم از اینجا... 

پردیس جای قشنگیه..هم قشنگ،هم خوش آب و هوا.به قول مادرم اینجا امکانات خوبه،فقط تجملات کمه، که به نظر من بزرگترین حسنشه.

قراره از دانشگاهمم انتقالی بگیرم به دانشگاه اینجا..البته دوستام خیلی مخالف هستن، میگن خوب ما هم مثل تو روزی دو ساعت تو راهیم ولی از این اداها در نمی یاریم و حرف انتقالی نمی زنیم!!! شاید هم راست بگم ولی خوب هم خودم اینجوری راحترم هم از همه مهمتر مادرم راضی تره،مامانارو که می شناسید؟!!!!!!!!

چند روز پیشم به بهانه گودبای پارتی یه ناهار حسابی ازم گرفتن.میگم نامردا من که تا آخر ترم هستم.تازه دارم خارج که نمی رم،همین بغلم.زود به زود بهتون سر می زنم.ولی به خرجشون نرفت.نه به اون مخالفت کردنشون نه به دولپی ناهار خوردنشون!!!!!!!!!

ببخشید که اینقدر اومدنم دیر شد،تازه اینترنتو هنوز درست و حسابی راه ننداختیم.یه بسته 30 روزه GPRS همراه اول فعال کردم.فعلا.تا ببینم بعد چی کار می کنم.

همه تونو دوست دارم و هر کجای دنیا که برم همیشه با شما خواهم بود همیشه.

 

 
چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 23:43 :: نويسنده : سمانه

 دوستان یه مدتیه وقت نمی کنم مثل قبل بیام نت چراااااااا؟!!

چون داریم اسباب کشی می کنیم و بدجوری درگیرم.داریم می ریم پردیس.دیگه از آلودگی و ترافیک این شهر بدجوری کلافه شده بودیم، این شد که تصمیم گرفتیم بریم پردیس.تا یه مدت ممکنه تو خونه جدید اینترنتمون وصل نباشه و نتونم بیام(امیدوارم این وضع زیاد طولانی نشه)

ولی سعی می کنم تو این مدت هم که ممکنه اینترنت نداشته باشیم کم و بیش سر بزنم.این و گفتم که از غیبتام دلگیر نشید.پیشاپیش معذرت و خداحاففففففففففظظ.