|
سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, :: 13:3 :: نويسنده : سمانه
دیشب رفتم پیش مامانم تا باهم آشتی کنیم.سرش تو لب تاپ بود.ازش معذرت خواستم و خواهش کردم که باهام آشتی کنه. اولش چیزی نگفت. بعد با کنایه گفت...مگه ناراحتی که باهات حرف نمی زنم بدجوری عصبانی بود از اینکه زودتر از اینا ازش معذرت خواهی نکردم.بازم کلی عذرخواهی کردم و گفتم که دیگه از این کارا نمی کنم.(نمی دونم واقعا می تونم دیگه از این کارا نکنم یا نه؟!!!!!!) بعد چند ثانیه که همونطور با اخم ساکت بود و انگار که داشت فکر می کرد گفت...داناک عهد کرده بودم دیگه اگه عذرخواهی هم کنی حالا حالا ها باهات حرف نزنم نمی دونم آشتی شدیم یا نه نظرات شما عزیزان:
بنظرم حد وسط رو نگه دار احترامشونو نگه دار از خودگذشتگي هم بكن اماتاحدي كه ازدين زده نشي طوري نشه كه وقتي اصولا زياد ازخودگذشتگي ميكني احساس ميكني اطرافيانت دارن از خوبيت سو استفاده ميكنن نذار اين جوري بشه امال هميشه احترامشونو نگه دار نميدونم متوجه منظورم شدي؟؟
![]() داداش امیر
![]() ساعت1:11---19 مهر 1391
آشتی کرده عزیز داداش... مبااااارکه... انشالله تو همه ی کارایی که می خوای انجام بدی همینطور موفق باشی... ولی یه نکته... دیدی مامانت از قهر بودنت و حرف نزدنت چقدر ناراحت بود؟؟؟ این ناراحتی قابل بخشش نیست.... اما ماهی رو هروفت از آب بگیری تازه است... از این به بعد اگر این قهر ها دوباره اتفاق افتاد خیلی زودتر از اینا برو واسه آشتی... فردا هم بیشتر محبت کن و نذار تو خونه تون سکوت باشه...
پاسخ:داداش شما همش از من ایراد می گیرید و می گید که اشتباه کردم.من نمی دونم چیکار کنم ،هر کاری می کنم یه جاش غلط می شه.می دونم مامان باب رو خیلی ناراحت کردم ولی از قصد که نبوده،فکر می کردم هرچی دیرتر آشتی کنم دیرترم یه اتفاق جدید می افته.نمی دونم...شاید بازم اشتباه می کنم. م
![]() ساعت19:19---18 مهر 1391
![]() ![]() ![]() زهرا
![]() ساعت16:15---18 مهر 1391
این یعنی اشتیییییییییی!
![]()
![]() |