|
دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, :: 17:15 :: نويسنده : سمانه
امروز تو مدرسه چادر زهرا رو سر کردم.بهم گفت خیلی بهت میاد.خیلی از بچه های دیگه هم گفتن که چادر بهم میاد،از این حرفشون خیلی خوشم اومد بعد زهرا گفت...انشاا...تو هم چادری می شی.از این حرفش خنده ام گرفت. من آرزو دارم بتونم حجاب داشته باشم،حالا چادر پیشکش.از وقتی یادم میاد هیچوقت مادرمو به غیر از تو خیابون با روسری ندیدم،بعد زهرا چی می گفت تو کتابای دین و زندگی خیلی راجع به حجاب نوشته.خودمم یه کتاب درباره حجاب خوندم.اونجا نوشته حجابم مثل نماز و روزه و بقیه این اعمال برای خانم ها واجبه و اینکه اصلا خانم ها چرا باید حجاب بگیرن. بعضی اوقات فکر می کنم کارام مسخره اس،چون نماز می خونم ولی چه فایده وقتی حجاب ندارم.وقتی یه نامحرم میاد خونمون آخر حجابی که می تونم بگیرم اینه که یه لباس آستین بلند بپوشم، البته می دونم که این حجاب محسوب نمی شه و فایده ای نداره ولی برای اینکه دلم آروم شه این کارو می کنم.تازه موقعی می تونم این کارو بکنم که اون کس غریبه باشه.اگه یه فامیل یا آشنای نزدیک باشه بازم مامان بابا گیر می دن آخرین باری که عمو ایرج اینا اومده بودن خونمون و من یه لباس آستین بلند پوشیده بودم بابا منو کشید کنار و گفت...این چه لباسیه پوشیدی؟!!!!..زود برو یه لباس بهتر بپوش. لباسم بد نبودا...خیلی هم قشنگ بود ولی می دونستم منظورش از بهتر چیه!! یه روز که از گیر دادناشون سر همین لباس پوشیدن خسته شده بودم و عصابم خرد شده بود رفتم همه لباسایی که بدم میومد بپوشمو پاره کردم .بعد مامانم که یه روز کمد خالی رو دید و پرسید لباسات کو؟گفتم..تکراری شده بودن..ازشون بدم میومد دیگه.مامانم یه کم غر زد و از اون موقع یاد گرفتم که دیگه وقتی عصبانیم هیچ کاری نکنم چون خشم از شیطانه. نظرات شما عزیزان: اسما
![]() ساعت17:20---25 مهر 1391
زودتر بگو من و بی خبر نذار عزیزکم
نه ثبت نشده عزيزم واسه یه پسته دیگه امتحان کن شايد واسه اون پست فعال نبوده
پاسخ:باشه ابجی
آبجی کجایی؟نگرانتم
پاسخ:خوبم ابجی نگران نباشید,یه فکری کردم,حالا میگم بهتون.تو یه پست.
ميگن دختراصبرشون بيشتراز پسراست پس صبركن وباسياست وقدم به قدم جلو برو
![]() اسما
![]() ساعت21:42---24 مهر 1391
به آبجی کوچولوم توجه نکنم به کی توجه کنم؟;-)
پاسخ:آبجی جونم من اومدم وبتون.خیلی قشنگه،ولی نمی دونم چرا؟،انگار نظرام ثبت نمی شه.نمی دونم چیکار کنم؟ثبت نشده دیگه نه؟ زهرا
![]() ساعت19:11---24 مهر 1391
چه جالب!
برعکس مامان من اصرار داره چادر بپوشم اما من قبول نمیکنم. چون جمع کردنش خیـلی سخته. ولی آخه این دیگه خیلی زیاده.از این که لباسای کمتر از مانتو جلو غریبه یا کلا نامحرم بپوشم بدم میاد.نمیدونم چجوری وقتی خوشت نمیاد تحمل میکنی... نگران این نباش که حجابت رو رعایت نکنی.تو شرایطت خیلی پیچیده تر از ماست. خدایی هم که اون بالاست حتی بهتر از خودمون اینا رو میفهمه. بسپر به خودش. ولی تو سعیت رو بکن تا کمکت کنه.:-* پاسخ:سخته ولی مجبورم,مامان بابای من تو همه چیز زیاده روی می کنن و زیادی گیر می دن.
الهی آبجی قربونت بشه که انقدر پاک و معصومی.عزيزم منم چادر سر ميکنم.4ساله .انتخاب خودم بود.واقعا به آدم آرامش ميده .داناک جونم خدا خيلی. بهت نگاه ويژه ای داره که تو همچین احساسات پاک و زيبایی داری.عزیزم همين پوشيدن لباس آستين بلند با شرايطی که داری اجر بالایی داره شک نکن.تو هر قدم که به سمت خدا برداری خدا صد قدم به سمتت می آد.آبجی جونم واسه رسیدن بهش فقط به خودش توکل کن و از هیچی نترس.خیلی عاشقت شدم آبجی پاک و معصومم
پاسخ:خیلی ممنون ابجی که بهم توجه می کنی,حرفات قوت قلبه برای داناک ![]()
![]() |