|
پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : سمانه
داستانی کوتاه از خودم
- ((امشب مي كشمت...دارت مي زنم.)) -))نه... خواهش ميكنم...من)) -((حرف نزن...ساكت...هر چه قدر حرف زدي بسه...ديگه نه...)) -((يه دقيقه گوش كن...شايد...)) -((خفه شو...خفه شو...گفتم كه،امشب تيكه تيكت ميكنم،صبر كن وببين.)) -((مگه من چي كار كردم؟!!! يه كم فكر كن...جز كمك كاري هم كردم؟!!! تو كه هميشه دوسم داشتي... هميشه باهام موافق بودي... حالا يهو چي شده؟!)) -((ازت متنفرم... ميفهمي؟!! ازت بدم مياد و امشب از شرت خلاص ميشم. زندگيمو به گند كشيدي...نمي بيني؟!! موافقت بودم چون كور بودم.. كر بودم.. ولي ديگه نميخوام... امشب براي هميشه چالت ميكنم... اصلا چرا امشب؟!!! همين الان ميكشمتو چالت ميكنم.)) -((نه... صبر كن... نه نه.. وايسا!!!...اشتباه نكن... پشيمون مي شي هااا... وايسااااا...)) اما او اين بار ديگر صبر نكرد... به نماز ايستاد و دل تاريكش را با تير ايمان غرق خون كرد... نظرات شما عزیزان: فاطمه
![]() ساعت12:46---25 آذر 1391
خیلی قشنگ بود
![]() رها
![]() ساعت12:41---24 آذر 1391
چقدر هیجان انگیز و ابحال بود.از استرس دستام عرق سرد کرد.البته نگران نباشین من عادت دارم به یخ بودن دستام.یه بارم دکتر رفتم.گفت به خاطر استرس زیاده.پارسال سر امتحان های اخر سال(چون استانی بود)دستام انقدر عرق میکرد که ورقم خیس میشد.همیشه چندتا دستمال کاغذی میذاشتم زیر دست که لااقل برگم قابل خوندن باشه:دیییییی...ولی دذر کل پست خیلی باحالی بود....راستی اینترنتتون وصل کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:ببخشید آبجی اگه اذیت شدی.اینترنت که چه عرض کنم.فعلا یه بسته GPRSهمراه اول فعال کردم.مرتب قطع و وصل میشه.مثل اینکه باید یه فکر بهتر بکنم. اسما
![]() ساعت19:26---23 آذر 1391
بسیار عالی و زیبا
پاسخ:ممنونم ![]()
![]() |