دوست پسرم
این من هستم!
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
نفس ما
آبجی تینا کوچولوی خودم
آبجی اسما
رازنوشتِ يــــه پسرهــــ
دانلود نرم افزار های پرتابل
افکار یک ذهن مضطرب
ما دو نفر
تنبیه داداشم
ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داناک می ترسه! و آدرس danak-tanha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 40283
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 209
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
سمانه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : سمانه

 آرمین، دوست پسرم 19 سالشه، البته پسرای دیگه ای هم هستن،دوستای خانوادگی، اما اونا زیاد مورد توجه خانواده ام نیستن پس به راحتی رابطمو باهاشون  قطع کردم.

اما آرمین،ما از10 سالگی با همیم،آخه آرمین پسر دوست صمیمی بابامه.بچه که بودیم هم بازی بودیم و بزرگ که شدیم هم کلاسی و هم مهمونی شدیم.باهم کلاس موسیقی می ریم و تو مهمونی ها باهمیم.اما نزدیکه 4 ماهه همش می پیچونمش چون دیگه نمی تونم باهاش باشم،یعنی دیگه دلم نمی خواد دوست پسر داشته باشم.دو هفته ای هم می شه که دیگه کلاس پیانو نمی رم چون اونم اونجاست و من نمی خوام پیشش برم.تو این مدت هم بهش گفتم که برای یکی از دوستام مشکلی پیش اومده ،به خاطرهمین خیلی افسرده ام و نیاز دارم یه کم تنها باشم و ازش خواهش کردم به خانواده هامون چیزی نگه ولی نمی دونم تا کی طاقت میاره چیزی نگه.

اگه خانواده هامون بفهمن 4 ماهه بهش کم محلی می کنم، فکر می کنن دعوامون شده و سعی می کنن آشتی مون بدن، مثل دفعه های قبل.

اما اونا نمی دونن ایندفعه با دفعه های قبل فرق داره.خدایا چی کار کنم؟می ترسم



نظرات شما عزیزان:

داداش امیر
ساعت14:28---4 مهر 1391
راستش خیلی دلم می خواست کمکت کنم اما غیر از دعا کاری ازدستم برنمیاد... میگم خیلی منطقی باهاش صحبت کن... یا اصلا یه طور خیلی ناملموسی اونم بیارش تو راه خودت... ارتباط منطقی دختروپسر که مشکلی نداره... اگه خیلی دوستت داشته باشه حرفات روش اثر میذاره... فقط یه دفعه حرفاتو نکن... بیشتر ازش سوال کن تا به فکر فرو بره... میدونی مشکل بیشتر جوونای ما اینه که فکر نمیکنن... اگه فکر کنند می تونن منطق دین رو بفهمند... موفق باشی آبجی عزیزم
پاسخ:کار خیلی سختیه،آخه اونم مثل پدر مادرم فکر می کنه.می ترسم چیزی بگم.ولی باشه،یه کم امتحان می کنم.


مریلا
ساعت19:50---2 مهر 1391
چرا انقدر میترسی؟ این که کاری نداره چند تا حرکت جدید جلوش رو کن یه جوری که فکر کنه تو شناخت تو اشتباه میکرده !!! ساده است اگه از ته دل بخوای امتحان کن
پاسخ:اینجوری که آرمین می فهمه عوض شدم و به خانواده اش میگه اونا هم به پدر مادر من می گن اونوقت همه چیز خراب میشه،وضعم بدتر میشه.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: